« 5 | ۳ » |
شاعرها و شعرها
هر دو کوچکند وقتی میخواهند لب باز کنند و بگویند عشق
وقتی که میبینند چه زیبا
نوشته بر تن تمام ذرات عالم و چونان جامه ای
چنان همه را در آن پیچانده ای که هیچ فصلی نیست
گاهی چه بیجا میکند دلم وقتی میپرسد
این همه میدوی مقصدت کجاست؟
چرا نمینشینی ؟عروج شاید روی صندلی کناری ات باشد
یا تاب خورده در تاب گره روسری ات
یا هم نشسته بر چینهای پیشنای ات
آماده ی برخواستن و در آغوش کشیدنت
گاهی به جای پاهایم ، دستانم را میخواهم
تا بسپارم به تو
و روی شانه های پرواز
بیایم سمتت ، مهربانا ?
فرم در حال بارگذاری ...